وظیفه شناسی!
ششمین روز ماه رمضان هم گذشت.
به همین زودی ...
و بر همگان واضح و مبرهن است که به چه سختی ...
آن هم در این گرما!
امشب موقع افطار که پدر هنوز به خانه نیامده بود ، دختر بزرگه به من می گوید:
" مامان اگر انیمیشن تهران 1500 رو سینما برنداشته بریم ببینیم."
گفتم میپرسم ببینم هنوز هست یا نه؟
دختر دومی بسیار جدی در حالیکه سرش به خوردن افطاری بود ، گفت:
"من که نمیتونم بیام.خودتون برید."
متعجب پرسیدم:"چرا؟"
در حالیکه هنوز سرش پایین بود گفت:"شوهرت!"
گفتم :"یعنی چی؟"
سرش را بلند کرده و به من نگاه میکند و می گوید:
"اصلاً حواست به شوهرت هست؟
وقتی همتون بزارید برید کی باید ازش مراقبت کنه؟
میخواد از جا بلند بشه کی دستش رو بگیره؟
کی وقت دارو آب بهش بده؟
من که نمیام.
خودتون برید."
و من در سکوتی بهت زده فقط نگاهش کردم و خودم را کشتم تا از خنده نترکم!
ببین من به کجا رسیده ام که فسقل کودک احساس میکند از من وظیفه شناس تر است!
خدایا...باز هم بگویم از دست اینها به تو پناه میبرم؟!!!
توضیح:
پدر، بعد از تصادف ، دچار ضرب دیدگی شدید پا شده است و به سختی راه می رود.
این عکس آش رشته دو شب پیش:
همین جوری بی علت!
اشکالی دارد؟
و آش در نمای کلی:
و دخترک که در کنار "بستر کسالت" پدر به خواب رفته است!
چهل تیکه یادتان نرود دوستانم!