دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

وظیفه شناسی!

1392/9/17 2:30
نویسنده : مامان دخترا
1,168 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

ششمین روز ماه رمضان هم گذشت.

به همین زودی ...

و بر همگان واضح و مبرهن است که به چه سختی ...

آن هم در این گرما!

 

امشب موقع افطار که پدر هنوز به خانه نیامده بود ،  دختر بزرگه به من می گوید:

" مامان اگر انیمیشن تهران 1500 رو سینما برنداشته بریم ببینیم."

گفتم میپرسم ببینم هنوز هست یا نه؟

دختر دومی بسیار جدی در حالیکه سرش به خوردن افطاری بود ، گفت:

"من که نمیتونم بیام.خودتون برید."

متعجب پرسیدم:"چرا؟"

در حالیکه هنوز سرش پایین بود گفت:"شوهرت!"خنثی

گفتم :"یعنی چی؟"

سرش را بلند کرده و به من نگاه میکند و می گوید:

"اصلاً حواست به شوهرت هست؟

وقتی همتون بزارید برید کی باید ازش مراقبت کنه؟

میخواد از جا بلند بشه کی دستش رو بگیره؟

کی وقت دارو آب بهش بده؟

من که نمیام.

خودتون برید."

 

و من در سکوتی بهت زده فقط نگاهش کردم و خودم را کشتم تا از خنده نترکم!

ببین من به کجا رسیده ام که فسقل کودک احساس میکند از من وظیفه شناس تر است!

خدایا...باز هم بگویم از دست اینها به تو پناه میبرم؟!!!

 

توضیح:

پدر، بعد از تصادف ، دچار ضرب دیدگی شدید پا شده است و به سختی راه می رود.

 

این عکس آش رشته دو شب پیش:

همین جوری بی علت!

اشکالی دارد؟

 

 

و آش در نمای کلی:

 

 

 

و دخترک که در کنار "بستر کسالت" پدر به خواب رفته است!

 

 

 

چهل تیکه یادتان نرود دوستانم!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (30)

سميه مامان گل دخترا
25 تیر 92 2:27
اى خددددا.
آيا از كودكانمان شوهر دارى هم بايد بياموزيم؟؟؟؟؟



داری می بینی که!
سميه مامان گل دخترا
25 تیر 92 2:33
ان شاالله همسرتون هم زودتر خوب خوب بشن.


ان شااله!
با دعای همه دوستانم.
سميه مامان گل دخترا
25 تیر 92 2:51
راستى نصفه شبى آش رشته هم دلمون خواست. اونم از نوع خندونش....


منم دلم خواست از شما چه پنهون!
شیدا
25 تیر 92 2:54
ای جان!!!
به این میگن آموزش!!!!
خیلی دلش پاکه ها
ولی فکر کنم بعدا دچار مشکل بشه،چون به فکر همه هست،خیلی تو روحیش تاثیر میذاره
دکتر گفته بود بچم مشکل پیدا میکنه
رفع شد خدارو شکر


برای آیندش با این همه دلسوزیش نگرانم.
شیدا چه مشکلی؟
کاش خصوصی میذاشتی.
خیلی نگران شدم.خدارو شکر که به خیر گذشت.
مامي حانيه
25 تیر 92 4:29
سلام
خيلي خوشحالم كه دوباره برگشتین.
انشا لا کسالتشون رفع بشه.
من و از دعاي سحر بي نصيب نزاريد


تو برای من دعا کن عزیزم.
منم تا جایی که قابل باشم چشم.
مامان مهسا
25 تیر 92 9:24
عررررررررررررررررررررررررررر
عررررررررررررررررررررررررررر
منم آش رشته خندون ميخوام



عزیزم به جای اینکه بشینی و اشک بریزی پاشو یه قابلمه آش بار بذار.
مامان مهسا
25 تیر 92 9:25
اميدوارم كه پاي پدر خانواده هر چه زودتر خوب شده و همگي با هم برويد به سينما ، پارك ، امامزاده



اون که ان شااله.
ولی حتی اگر خوب بشه هم ما نمیتونیم زیاد با پدر بریم سینما و پارک و ...
یعنی شغلش اجازه نمیده.
مامان مهسا
25 تیر 92 9:27
خوبه كه همسري تو اون لحظه اونجا نبوده كه اين جواب كوبنده دختر دومي رو بشنوه !!
تا كي اين دخترا مادر ضايع كني را ادامه ميدن ؟؟
آخر به كدامين گناه اين نسل دخترها زبانشان اينقدر شيرين و نسل ما اينقدر بي زبان باقي مانده ؟؟
ما هم اينجوري بوديم آيا ؟؟


ما هم اینجوری بودیم آیا؟
به نظر تو ما میتونستیم اینجوری باشیم آیا؟
ما اندازه اینا اجازه حرف زدن و اظهار نظر داشتیم آیا؟
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
25 تیر 92 10:37
حالا من نفهمیدم این زولبیا بامیه چی بود اول پست؟
همسرت که بهترن ایشالا؟
شوهرت!
به قول گل دخترمون.


شوووووهرم خوبه.خیلی بهتر شده.
اون زولبیا و بامیه هم خرید برادر شوهرمه و من از آنجا که عاشق عکاسی ام عکسش رو انداختم و گفتم هویجوری به عنوان نماد ماه رمضان بذارمش اینجا.
من میمیرم واسه عکس انداختن از غذاها و خوردنیهایی که با فلاش دوربین براق میشن.
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
25 تیر 92 10:39
گفتم یه گیری بدم وبرم:

چقدر پنیر کم میذارین سر سفره!

ما تقریبا نصف یه قال پنیر رو برای هر وعده افطار میاریم سر سفره.

خیلی حالمون بده ما؟!

همشم میخوریم!




شما چقدر پنیر خورین!

نه خواهر ما نه تنها پنیر که بیشتر وسایل سفره رو دست نخورده یا کمی دست خورده برمیگردونیم توی آشپزخونه.

فقط من دلم خوشه که همه چیز تو سفره باشه.وگرنه چیزی نمیخوریم آنچنان.

مامان یاسمین زهرا
25 تیر 92 12:34
اول اینکه انشاا... همسرتون زود زود خوب شن ،دوم اینکه عجباااا !!!!ماشاا... به این زبان که شیرین شیرینه و نشون دهنده محبت و البته الگوبرداری از یه مادر نمونه و کدبانو هست(چقدر جمله بندی سخته)آش هم خیلی خوشگله و حتما خوشمزه هم هست


همه رو ول کن.اون مادر نمونه و کد بانو رو بچسب!
محبوبه مامان ترنم
25 تیر 92 13:19
الهی که هیچ وقت بستر بیماری تو خونه تون پهن نشه.
مرحبا به این دختر دومی وظیفه شناس


مرحبا واقعاً!!!
الهه
25 تیر 92 13:56
بهلههههههههههههه بهلهههههههه چه آموزنده و مفید .
راستی مونا 9 ساله شده تازه


پس از نظر سنی هم دو سال بیشتر با هم تفاوت ندارن.
اونم همین قدر زبون داره؟
مامان یاسمین زهرا
25 تیر 92 15:18
یعنی هر یکساعت یه بار میام اینجا


چی دارم بگم وقتی انقدر لطف داری؟
منصوره مامان زهره
25 تیر 92 15:40
ای جان! دلم غش رفت، مامانی حالا دختر حواسش جمع باباش بوده اشکالی داره؟
ان شالله زود خوب شن بابای دخترا!


نه بابا چه اشکالی داره؟
ما هم که چیزی نگفتیم که!
مانلی مادر باران
25 تیر 92 16:21
گاهی وقتها با این لحن حرف زدنشون ادم میمونه آیا ما ادمهای با تجربه تری هستیم یا اون ها


اینا فعلا تجربشون الگوبرداری از ماست.
مانلی مادر باران
25 تیر 92 16:23
دستت بابت عکس اش خندان درد نکنه کلی کیف کردم ما هنوز اش رشته نپزیدیم


قابلی نداشت.
وقتی آش هم میخنده ما چرا نخندیم؟
مامان فرشته های شیطون
25 تیر 92 16:40
چقدر این دختر دومیها با حال هستند انشالله به زودی مرد خانه ات خوب خوب شود وانشالله سالهای طولانی در کنار هم با آرامش سپری کنید


انشاالله!
مانلی مادر باران
25 تیر 92 18:32
لطفا ایمیلتون رو برام پیغام بزارین هر چی گشتم پیدا نکردم یه چیز کوچولو برا چهل تیکه دارم


توی وبلاگت برات خصوصی میزارم خانوم.
مامان سونیا
25 تیر 92 19:34
ای جانم به قربون اون دخمل شیرین زبون و با محبت برم چقدره به فکر بابایی اش هست این دختر حاضر جواب
انشالله که زود زود بابایی مهربون هم خوب بشه و از بستر بیرون بیاد و همگی با هم برید سینما فیلم تهران 1500 رو ببینید


دعا کن برامون عزیزم.
zahra
26 تیر 92 0:13
قوربون کوچولوی فسقلمون برم مخصوصن در قسمت شهربازی و این حاضر جوابیش که خاطره سازه همیشه


تو که زخم خورده ای خودت زهرا!
مامان یاسمین زهرا
26 تیر 92 0:50
راستی یه چیزی همیشه در اطرافم دیدم بچه های وسط بلبل زبونتر و خودشیرینتر هستن چرا؟به خدا دیدم که میگماااااا قابل توجه خواهر خودم!و بقیه


جدی که راست میگی.
الهه
26 تیر 92 1:17
آره بیا ببین چه زبونایی که نمیریزه بچه های این زمونه مثل هم هستن وای به حال ماها


الهه جان خودتو آماده کن!
مامان محمد و ساقی
26 تیر 92 1:17
سلام عزیزم
اول از همه هلاک این حرف زدنهای دختر دومی شدمماشالله


وای وای وای از این زبون این دختر.
مامان محمد و ساقی
26 تیر 92 1:19
ایشالله پای همسرتون هم بهتر بشه
هلاک این آش رشته شدم


منم هلاک این ذوق تو شدم!
مامان محمد و ساقی
26 تیر 92 1:20
فرشته کوچولو هم که مثل یه تیکه ماه خوابیده


از حال رفته از خستگی واقعاً!
مادرشوهر
26 تیر 92 17:20
به به!
الآن این زولوبیا بامیه خوردن داره.
نکن خواهر با ما اینکارا رو...
دهان روزه...

ایشالا که شوهرتون هرچه زودتر خوب بشن.

خدایی مامان خوش سلیقه ای هستی.فکر کنم من یکی از اونایی ام که همیشه چشمتون میکنم.

آخه هزار ماشالا این همه هنر و سلیقه واقعا احسنت داره.
و در کنارش اینهمه حوصله...
ماشاءالله لاحول ولا قوت الا بالله.


وقتی انقدر ازم تعریف میکنی یهو هوایی میشم.
ممنون خانومی!
zahra
26 تیر 92 17:26
ما همه زخم خورده ایم !
حتا همین پدر هم زخم خورده است



این پدر که خونین و مالین شده از زخم های دختر دومی!
مهسا
26 تیر 92 23:26
دختر دومی خیلی مهربونه, و همیشه به فکر دیگران(فکر کنم قبلا گفته بودم). خدا کنه تا اخر این ماه همه بیماران از بستر بیماری جدا بشن از جمله همسر شما.
حالا چی کار کنم منم آش رشته می خوام



ممنون از دعاهایی که برامون کردی.
برای افطار فردا یه ندا به مامان جون بده باقیش حله!
عاطفه
27 تیر 92 15:48
بچه ام راست میگه دیگه ! یا پای 40 تیکه اید یا سه دختر من ! وقت اضافی هم که به کدبانوگری و سینما می رسید فقط ! اون طفلک بایدم حواسش به باباش باشه
آهان وقت اضافی هم که میاریداز دخترک عکس می اندازید


دعوا داری حالا؟
بیا سر کوچه بعد از افطار!