افتادن اولین دندان
دیروز اولین دندان دختر دومی افتاد.از ظهر تمام اهالی خانه مادر تلاش میکردند برای کنده شدن دندان دختر دومی.دندان آوبزان شده بود و دختر دومی نمیتوانست نه حرفی بزند و نه چیزی بخورد.در مرحله اول خودم با قربان و صدقه شروع کردم و تا ساعات بعد زهرا و عمو وارد عمل شدند.عمو هم هر چه سعی کرد نتوانست متقاعدش کند برای یک فشار کوچولو با دستمال!
آوردمش خانه و با حرف و دلیل و برهان سعی کردم راحتش کنم ولی نشد.و در تمام این مدت بابای مهربان کنار خانه مادر خواب بود.وقتی برگشتیم خانه مادر برایش گفتم ماجرا را و بابا بغلش کرد و گفت کندن لزومی ندارد و حین حرف زدن با دختر دومی از چیزهای دیگر گفت چرا دندان آخری خراب شده؟دختر دومی هم که تا حدودی دندان را فراموش کرده بود گفت کدام؟ و ...با چشمک پدر قضیه را فهمیدم.وقتی داشت دندان خراب را مثلا به من نشان میداد انگشتم را ناگهان روی دندان آویزان بردم و کنده شد.تا دختر جان فهمید موضوع از چه قرار است و شروع کرد به شیون و زاری دندان را نشانش دادم و ختم به خیر شد.
بی دندانیت مبارک دخترم!