دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

آن دختر با سبد آمد

1392/9/16 1:51
نویسنده : مامان دخترا
1,801 بازدید
اشتراک گذاری

آن دختر آمد!

آن دختر با سبد آمد!

این روزها هر چیز در خانه گم میشود یا ناگهان غیب می شود را باید از سبد دخترک پیدا کرد.بازی این روزهای دخترک همین است که سبد را هل می دهد و در خانه راه میرود و هر چیزی را که چشمش بگیرد بر میدارد و در سبد می گذارد و دوباره به مراسم یافتن اشیا ادامه می دهد.

 

 

از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در این سبد پیدا می شود.از لنگه دمپایی تا مجله من و کرم و وسایل دختر ها که گل سر سبد وسایل این سبد میشود البته اگر بگذارند دخترک لحظاتی را با آنها صفا کند!

 

 

و در این بین رد شدن دخترک با سبدش از روی چارچوبهای در مصیبتی است برای خودش و البته من و خواهرها و پدر!و این دل کوچولو طاقت ندارد که لا اقل وقتی با مکافات خودش و سبدش از یک چارچوب رد شدند به همان اتاق یا آشپزخانه قناعت کند!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

خاله ی آریسا
25 بهمن 91 9:57
خدا هر سه تا شونو حفظ کنه مامان مهربون
دوست دارم باهاتون تبادل لینک داشته باشم تا آریسای ما هم با دخترای ناز شما دوستای خوبی باشن


خوشحال میشم خانومم.لینک شدید با افتخار!
مامان فرشته ها
25 بهمن 91 10:18
سلام مامان مهربون و پرانرژی دخترا
از آشنایی با شما از صمیم قلب احساس خوشحالی میکنماحساس شباهت روحیات شما با خودم حس صمیمت عجیبی در من ایجاد کرده
خدا هر سه تا دخترتون رو حفظ کنهالهی که در پرتو نگاه مهربون امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و زیر سایه شما عاقبت به خیر بشن
من همیشه عاشق این بودم که دو تا دختر داشته باشم..حتی قبلتر از اون که ازدواج کنم..بچه اولم که دختر شد از خوشحالی رو ابرا بودم....اما وقتی خدا خواست بهم یه پسر به جای دختری که تو رویاهام بود ببخشه سر تسلیم فرود اوردم و الان از لطف بیکران خدا مادر دو تا فرشته مهربون هستم...
خوشحال میشم که با هم بیشتر دوست بشیم و از تجربیات ارزشمند شما بهره ببرم


خوشحال میشم دوست خوبی مثل شما داشته باشم.
مامان فرشته ها
25 بهمن 91 10:20
با افتخار شما رو لینک میکنم
البته وبلاگی که تو کامنت قبلیم گذاشتم تعداد لینکهاش خیلی زیاده و وبلاگ زیبای شما توش اونطوری که باید دیده نمیشه...شما رو تو این یکی وبلاگ که تو این کامنت ثبت کردم لینک میکنم


ممنون ومن هم لینکتون کردم عزیز.


شهره مامان مینو
25 بهمن 91 11:28
منمیمیرم برای این غنیمت جمع کردنشون بخدااااااااااااااا....


اون دخترا هم تو کار غنیمت بودند ولی مثل این ساماندهی شده نبود!
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
25 بهمن 91 14:59
تو هم همشهری جوان میخونی؟
جااااااااااان نرجس؟
بدو بیا بغلم م م م م م م مم م


تو هم همشهری جوان میخونی؟تو هم بیا بغلم.کتاب چی میخونی؟همشهری تندرستی هم میخونی؟با با خیلی با کلاسی!


نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
25 بهمن 91 15:00
من از شماره 100 همشهری جوان باهاشونم. یه وقتایی هم یه چیزایی نوشتم براشون.
ولی الان خیلی افت کردن.خیلی.
با این حال بازم تنها مجله ای هست که منتظرشم.
وووووووووی ننه.


من بعد از اینکه ایران جوان نیومد همشهری رو پیدا کردم.یکشنبه رو هم میخوندم که منتشر نشد از چند ماه پیش.چرا رو نمیدونم.باورم نمیشه تفاهم!
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
25 بهمن 91 15:01
چه بی شعورم من! اصلا اصل مطلب یادم رفت.
ای من فدااااااااااای این دخترت. لنگه دمپایه رو.


برو بابا!با دوست من اینجوری حرف نزن.با خودت میتونی ولی با دوست من نه!
الان فهمیدی من دمپایی طبی می پوشم؟؟؟
zahra
25 بهمن 91 16:53
توهمونی که مجله هات همیشه نو و مرتب بود ؟
ارشیوشون رو دوست داشتی ؟
تمییز نگه داشتنشون رو دوست تر


الان فقط این موضوع شامل همشهری تندرستی میشه.تازه با این همه مراقبت بعضیهاشون منگنه وسطش کنده میشه!
آیکون یه آدم در حال مو کندن کووووووو؟
مهسا
25 بهمن 91 21:31
چرا همه بچه ها دوست دارند همه چی را جمع کنند؟
چقدر خوشحال شدم که دیدم شما هم مثل من همشهری جوان می خونید.


بابا همه همشهری جوان میخونند.چه با مزه!پس هممون همفکریم!
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
26 بهمن 91 7:59
سلام عزیزم.
کتاب؟
ای بابا عکس کتابخونمو ندیدی مگه؟( آیکون پز و افاده )
من خوره ی کتابم بانو جان.خوره که میدونی چه مریضی لاعلاجیه؟!
درضمن منگنه وسط مجله های همشهری کلا خرابه.کنده میشن.شوما خودشو سرزنش نکنی یه وقت؟


عزیز جان نوع کتابهات منظورم بود.من رمان میخونم ولی نه رمان عشقیو...