دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

یک کلاه پر ماجرا...

بعضی وقتها یک لباسها و یا وسایلی جنبه ی موروثی پیدا می کنند! حکایت این کلاه هم همین است! یک کلاه و سه فرزند:     دختر بزرگه:         دختر دومی:         دخترک:       و کلاه همچنان پابرجاست. مجدداً برای امسال دخترک. و احتمالاً برای نوه ها!(ان شاالله!)     ♥ این کلاه را در 11 ماهگی دختربزرگه خریدم به قیمت 1500 تومان !  علیرغم اینکه همراهی که با من به خرید آمده بود ، اصرار داشت به زیبا نبودنش! اما خریدم و از آن موردهایی است که با نگاه کردن به آن ...
17 آذر 1392

نماز نیمه جماعت!

  نماز نیمه جماعت دختران من: باز آ، باز آ هر آنچه هستی باز آ حتی اگر مانند دخترک با لباس رکابی به نماز بایستی! و یا مانند دختر دومی با لاک رنگارنگ! و صد  البته با این میزان توجه عمیق!!! که در هنگام قنوت حواست به بغل دستی ها هم باشد!           قبول باشد دخترم!       نکته 1: بابت پست قبل خیلی زحمت کشیده ام و خیلی ذوقناکم هنوز!!!       ...
17 آذر 1392

هنرمندان کوچک!

دختر بزرگه از این تعطیلات کمال استفاده را می برد. در راستای رو آوردن دخترها به هنر ، دختر بزرگه نشسته و پشت سر هم لباس میدوزد. موضوع از آنجا آغاز شد که مادر (مادر همسرم) یک لباس برای عروسک دختر بزرگه دوخت و در کنارش دست دختر بزرگه به سوزن و نخ آشنا گشت. چندی قبل برای دخترک و دختر دومی پارچه خریدم تا برایشان شلوار راحتی بدوزم. وقتی کار برش تمام شد هر چه پارچه از گوشه و کنارش مانده بود بلوز و دامن و پیراهن کوچولو برش زدم برای دخترها که بنشینند و بدوزند. دختر دومی که از اول تکلیفش را معلوم کرد و گفت:"نکنه سوزن بره توی دستم !) ولی دختر بزرگه با جدیت مشغول دوخت و دوز است. و نتیجه تلاشهای گاه...
16 آذر 1392

تعطیلات بهاری-تابستانی!

  سلام اولین روز تعطیلات تابستانی! از صبح دختر ها دارند به اتاقشان سر و سامانی می دهند.البته پیرو عصبانیت دیشب من! امروز با دخترها جلسه ای گذاشتیم و یک قرارداد نوشتیم برای تعطیلات تابستان. باشد که این قرارداد کمی از حرص خوردنهای من کم کند و در نظم دادن به کارهای بچه ها موثر باشد. نتیجه جلسه یک ساعته مان ، غیر از این که استانبولی ظهرمان دیر شد! این بود:   متن کامل تایپ شده در ادامه مطلب   نمیدانم چقدر جواب میدهد ولی هر بار که بچه ها با یک سند و مدرک توی رودربایستی می افتند معمولاً خوب جواب میدهد. برای روز اول که بد نبود.سفره ای که هر روز با چشم غرّه و خط و ن...
16 آذر 1392

پایان سال تحصیلی 92-91

کارهای ثبت نام دختر دومی انجام شد و مدارک جور شد و تحویل داده شد! آزمون ورودی را هم با موفقیت پشت سر گذاشته. دختر دومی حالا به صورت بالقوه دانش آموز کلاس اول است.   از فردا دخترها تعطیل هستند و من نمیدانم خوشحال باشم یا ناراحت!     خوشحالم چون دیگر لازم نیست که از ساعت 6 صبح اسیر باشم برای صبحانه آماده کردن و بیدارکردن بچه ها و لباس پوشاندن دختر دومی و شانه کردن مو و گل سر زدن و صبحانه دادن و خوراکی آماده کردن و  ...     ناراحتم برای اینکه از فردا زندگی ام کمی از روال دوست داشتنیِ الان خارج میشود.     دیگر مجبور نیستم صبح ...
16 آذر 1392

کابینت بازی!

  پست قبل بر ما آشکار ساخت که خدا را شکر  همه دستی و تجربه ای در باب نداشتن وسیله ای برای  بازی کودکانشان داشته اند. گاهی اوقات که حتی وقت جارو زدن هم به اتمام رسیده و دخترک بدون اسباب بازی باید سر خود را گرم کند ناچار به کابینت ظرفها روی می آورد و آنجا را مزین می نماید.           و مشکل عمده خانه ما علاوه بر اینکه اسباب بازی برای بچه هایمان نداریم، این است که جای کافی برای نشستن و بازی کردن هم نداریم. به گونه ای که دخترک بعد از کمی تحمل وضعیت دشوار نشستن سرپا ترجیح میدهد از همان کابینت به عنوان مبل هم استفاده کند.   ...
16 آذر 1392

مهمانی سه روزه!

هفته پیش،درست از چنین روزی یعنی روز جمعه به مدت سه روز مهمان داشتیم. خانواده همسر سه روز مهمانمان بودند.البته بعد از بیش از یکسال!(مهمانی جمعه مادر ما را حسابی تنبل کرده در باب مهمانی دادن!)   و در این مدت با اینکه دخترها عملاً کیف مهمانی را می کردند و کاری از ایشان در جهت پیشبرد مهمانی ندیدیم ولی چنان هلاک شده بودند که گویا مهمانی صد نفره را پذیرایی کرده اند!   ظهر موقع ناهار دخترک این شکلی بود:           و صبح یکشنبه ، دختر دومی که روز قبل ، با دختر و پسر عمو حسابی دویده بود و فعالیت مفید انجام داده بود این شکلی بود:  ...
16 آذر 1392

یا من اسمه دواء

سه روز است که خانه ما بیمارستان است. دختر دومی تب کرد و خوابید.از یکشنبه مدرسه نرفت و در تب سوخت.شب تا صبح از درد بدن گریه کرد و تب و لرز امانش را بریده بود. دیروز دخترک هم تب کرد.اما باز روی پا بود.از صبح تب دخترک هم زیاد شده.ظهر درجه حرارت بدنش 40 درجه بود.سرفه میکند . و از همه اینها بدتر پروسه شربت و دارو دادن به دخترک است. و من فکر میکنم بعد از سه شب بی خوابی و بد خوابی آیا توان دارم که امشب هم بیدار بمانم؟ خدایا! یا من اسمه دواء و ذکره شفا! خودت شفا بده! **********************************************   در این روزهای بیماری گمان میکنم دخترک هم شغل آینده اش را انتخاب...
16 آذر 1392

میهمانی پایان سال

دیروز آخرین مهمانی جمعه خانه مادر بود.البته مادر چیزی نگفت ولی از شواهد و قراین اینطور برآمد که: دختران و داماد گرامی! پسر ها و عروس حاضر در جلسه گرامی! به علت پایان سال 91 و آغاز خانه تکانی تا اطلاع ثانوی تعطیل است! لطفا سوال نفرمایید! و من هم در کسوت یک عروس خوب سوال ننمودم و امید بستم که مانند سیبی که به هوا می اندازی صد چرخ می خورد تصمیم نگفته مادر هم در طول هفته عوض شود! اصولا این خانه مادر که قبلا هم درباره اش نوشتم جای بسیار خوبی است. جایی که وقتی دختران من آنجا را تبدیل به کوفه می کنند کسی حرف نمیزند و وقتی شمر(لقبی که بابا حاجی در قبال رفتار با بچه ها به من می دهد!!!)هم حرف ...
16 آذر 1392