دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

جایزه برچسب

دیروز دخترها جایزه اولین 30 برچسب قرارداد را گرفتند. طبق خواسته خود دخترها بردمشان شهر بازی. یک شهر بازی کوچک و سرپوشیده. بچه ها حسابی ذوق زده بودند. مقید بودم اولین جایزه را  زودتر بدهم تا انگیزه بچه ها بیشتر شود.   دخترک که سوار هر وسیله ای شد ، زار زد و زار زد!             بعد از بازی هم در همان شهر بازی یک سیب زمینی سرخ کرده مهمانشان کردم و یک ساندویچ فلافل هم برای خانه خریدیم و برگشتیم. بعد از ظهر خوبی بود. حیف که با دخترک خیلی خسته شدم.     و جای تقدیر و تشکر دارد از دختر ...
17 آذر 1392

لاک!

از روز شنبه مهمانی ولیمه بودیم تا دیروز! از جمعه شب لباسهای بچه ها را آماده کردم. اتاق دخترها دیدنی بود. یک قسمت سه دست لباس برای ناهار شنبه و کنارش برای مهمانی شب! کنارش برای ناهار یکشنبه (که به دلیل مسمومیت نرفتیم!) و کنارش مهمانی شب! و دوباره کنارش لباس برای ناهار دیروز. شام هم نماندیم و بندگان خدا نفس راحتی کشیدند! البته مهمانی ولیمه برای دو نفر بود. خلاصه که خودم از دیدن لباسهای کنار اتاق خنده ام میگرفت! کنار هر لباس هم گل سر ست رنگ همان لباس و روسری و کفش روفرشی و ...   این چند روز که برای دخترها لاک می زدم یاد عکسهایی افتادم که قبلاً از لاکهایشان گرفته بودم. عک...
17 آذر 1392

امروز من!

بعضی اوقات که باز خورد کارها و رفتارم را در خانه می بینم یک لبخند دلنشین روی لبهایم می نشیند. از آن لبخندهایی که هر مادری می زند و دخترش ، تا خودش مادر نشده درک نمیکند که این قندی که در دل مادرش آب میشود از کجاست؟   امروز به دلیل مسمومیت تا الان خوابیده بودم و الان هم هنوز دل پیچه گاه گاه امانم را بریده. اما دلم میخواست با حس همین حالا بنویسم.   امروز نه توانستم کاری انجام دهم و نه توانستم غذا بپزم. دختر بزرگه اتاقشان را سر و سامان داد و دختر دومی خانه را جمع کرد. وقتی پدر آمد ناهاری در کار نبود. نوع تلاش و شکل کارشان را که میدیدم یاد خودم می افتادم. دختر بزرگه برای پدر تخم مرغ ...
17 آذر 1392

کش بازی!

یکی از بازیهای پر طرفدار بین دخترهای من "کش بازی" است. قاعده و قانون این بازی من در آوردی به این صورت است که یکی از دخترها به صورت داوطلبانه، کش مویش را می آورد و نوبتی کش را پرتاب میکنند و سه نفری با تمام قوا می دوند تا بعنوان اولین نفر به کش دست پیدا کنند! به همین راحتی! این بازی در حد جام جهانی برای دخترها نشاط آور است و وقتی این بازی به ظاهر ساده شروع میشود، حتی اگر رو به مرگ هم باشی ،صدایت به هیچ بنی بشری نمیرسد!   در این میان ، کسی که مدام در حال جر زدن است دخترک میباشد که میخواهد همیشه خارج از نوبت کش را پرتاب کند. دخترها هم با سعه صدر می پذیرند. ولی مشکلات دیگری هم گریبانگیر است. از جمله ا...
17 آذر 1392

زیارت و سیاحت!

دیشب ، بابا دخترها را برد بیرون تا به جبران مسافرتی که نرفتند، دوری بزنند. بچه ها ،خوشحال آماده شدند و راه افتادند. گشت شبانه دیشب یک زیارت از امامزاده بود و یک شام مهمان بابا.             بابا شام خرید و با بچه ها رفتیم یک جای خلوت و به علت نداشتن زیر انداز یک پتو پهن کردیم و روی آن نشستیم و بچه ها از شام لذت بردند.         دخترک هم به مدد چسبهای "کامفیل" بسیار بهتر است و زخمش رو به بهبود است.   فقط گاهی روی پانسمان حساس می شود و مدام پانسمان را از روی زخم می کند و مجبورم دوباره از نو پ...
17 آذر 1392

پزشکان خانه ی ما!

  این عروسک ها اینجا و در یک ردیف چه میکنند؟     اینجا مثلا اتاق انتظار مطب و این ها بیماران پزشکانی که از قضا دوتایی با هم و در کنار هم طبابت می کنند!(به حق چیزهای ندیده!)   و اینها هم همان پزشکان مورد گفتگو ، در مطب!     پزشکان با دقت و مهارت به ویزیت بیماران مشغولند و این یکی پزشک کوچکتر هم فعلا به آرام کردن بیمارش مشغول است. اما حوسش به همه جا هست غیر از بیمارش!       و اگر بیمار ساکت و آرام نشد ، روی پاهایش می گذارد و از حرکات فیزیکی نسبتاً خشن (که به زعم خودش همان ضربه های آرام و نوازش گونه ی موقع خواباندن است روی پشت ...
17 آذر 1392

شلوغی این روزها!

  دخترک از روز شنبه ، در راه برگشت تب کرد و روز به روز  بدتر شده است. از وقتی که برگشتیم شبها تا صبح مشغول دارو و شربت دادن و پاشویه دادن دخترک هستیم. دیشب تب دخترک تا 40 درجه رسید و کار به تزریق آمپول کشید برای پایین آوردن تبش. حالا خنک تر شده ولی بسیار بد اخلاق است. داروهای دیشب حسابی کلافه و بی حالش کرده و چاره ای نیست جز مدارا!         این روزها سرم شلوغ است. کارهای مدرسه بچه ها را باید روبراه کنم در این چند روز باقیمانده. لباسهایشان را عمه برده است برای کوتاه کردن پایین شلوار. کیفهایشان را دیشب چیدند و باید به وسایلشان برچسب اسمشان را بزنم....
17 آذر 1392

ماشین...

گاهی وقت ها ، بچه ها هر چه هم که اسباب بازی داشته باشند و هر چقدر هم که وسیله برای سرگرم شدن ، باز هم سراغ همان هایی می روند که خودمان در کودکی دوست داشتیم و از هر ابتکاری برای بهتر شدن بازی هایمان استفاده می کردیم. کیست که نداند لذت نخ بستن به یک وسیله و کشیدنش چطور در دل و جان ما دهه پنجاهی ها رخنه کرده است! و نتیجه ی این حس موروثی من و بابا در بچه هایمان می شود این:           آیا باید خجالت بکشم ؟ از اینکه وقتی دختر دومی و دخترک ماشینهای دست سازشان را دنبالشان می کشیدند ، در دلم قندی آب میشد؟ قند آب می شد برای این که : ای کاش سر یکی از این نخ ها در...
17 آذر 1392

بافتنی جا تراشی

  تا امروز که 10 شهریور ماه است ، یکسری از کارهای مدرسه بچه ها را انجام داده ام و تمام شده است. لباس دختر دومی را گرفته ام و منتظر لباس دختر بزرگه ام تا پای شلوارهایشان را درست کنم و تزیینشان کنم. دیروز بردمشان و کفشهایشان را خریدم. وسایل مدرسه شان هم خریده شد و همچنین کیف ها. چند تا از هد بند هایشان را نگین زده ام و چند تا هم هنوز مانده است. فقط جوراب نخریده ام و گل برای مقنعه شان نبافته ام و بند پاک کن نبافته ام و یک عروسک برای کیفشان هم باید ببافم. فعلاً ظرف آشغال تراششان را بافتم و کامل شد. با این قوطی های کمپوت آناناس:     دختر بزرگه به خاله اش می گوید: ...
17 آذر 1392