دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

بچگی و بچگیهام تموم شد...

   27سال پیش در چنین روزی من یک کلاس اولی بودم در انتظار شروع مدرسه ها. با دلی که از همان آغاز برای مدرسه می تپید. درست یادم هست که من با یک جفت کتونی طوسی و یک کیف دوقفله ی قرمز و کرم که قسمت جلوی آن عکس یک ماشین کورسی مسابقه داشت و یک مانتو و شلوار ، که در روزگار ما اسمش روپوش و شلوار بود ؛به رنگ سورمه ای ،شدم یک کلاس اولی.   روپوش و شلوارم ، دوخت مامان بود با مدل دکتری (یقه فرنچی  که از کنار شانه دکمه می خورد) و سر آستین هایی که مامان برای راحتی ام داخلش کش کشیده بود و سر مچم چین دار میشد. روزی را که وسایل مدرسه را خریدم یادم هست. آنها را روی تکه فرشی که در ایوان خانه مان ، به رسم هر...
3 مهر 1392

سی تدبیر و تلنگر در یک روز مترو!

  روز چهارشنبه که با مترو به حسن آباد رفتم  ، در مترو و در ایستگاههای مترو عبارات و جملاتی دیدم که از آیات قرآن و به زبان ساده نوشته شده بود. جملات برایم آنقدر جذاب بود که مامان را معطل می کردم تا عبارات را بخوانم و با خواندنشان چنان حسی در دلم به وجود می آمد که حتی نفس کشیدنم هم برایم شیرین می شد. به محض رسیدن به خانه این عبارات را سرچ کردم و دیدم این جملات با نام " سی تدبیر ، سی تلنگر" در اینترنت موجود است. اینقدر برایم این جملات جذاب بود که از چهارشنبه تا حالا آنها را برای خودم تکرار میکنم و لذت می برم.   آرام باش! زلال باش! آگاه باش! به هوش باش!   ...
2 شهريور 1392

چقدر دوسِت دارم خدا!

    ماه رمضان تمام شد. به همین زودی. به چشم بر هم زدنی بود انگار فاصله ی نوشتن این پست تا حالا. و حالا ما مانده ایم و ... خدایا!   خدایا ببخش اگر بنده ی خوبی نبودم و بنده خوبی نشدم در این ماه! ببخش اگر گاهی کم آوردم و از گرما و گرسنگی و تشنگی خم به ابرویم آوردم. ببخش اگر گاهی قبل از افطار ته مانده توانم جواب سر و کله زدن با دخترهایم را نمیداد. ببخش اگر غیبت کردم و اسمش را درد دل گذاشتم. ببخش اگر تهِ تهِ دلم هنوز از بعضی آدمها دلخورم. و بعضی آدمها از من دلخورند. این ماه پر بود از لحظه های قشنگی که مختص همین ماه است. برای دوباره دیدنشان باید صبر کن...
20 مرداد 1392

نگاه من...نگاه دیگران

  دیشب ، با دختر خواهرِ 16 ساله ام صحبت می کردیم. در مورد سریال ما * در  * ا *  نه. گفتم :"من دیالوگهای این سریال رو خیلی دوست دارم." گفت :"اتفاقا منم حرفهاشونو خیلی دوست دارم." گفتم:"مخصوصا اون جایی که ار  * د*  لان دست لرزونش رو به ر * ها نشون داد وگفت فقط بچه ی آدم میتونه کاری کنه که آدم به این حال و روز در بیاد." گفت:"نه.اون که خودش مقصره.خاله اونجا رو دیدی که رها به مر* یم ز *ما *ن گفت عشق جوونیت گل کرده یا پول بابامو میخوای چه باحال بود؟حالشونو گرفت.نه؟" و من در جواب فقط لبخند زدم.   و این یعنی تفاوت در نوع نگاه!   *******************************...
15 مرداد 1392

دل نوشته ماه رمضانی!

      در این که خیلی ها  در ماه رمضان روزه نمیگیرند شکی نیست. در این که خیلی ها در این ماه بیمار هستند و توانایی روزه گرفتن ندارند شکی نیست. در این که خیلی ها توانایی روزه گرفتن هم دارند و ناغافل (!)  نزدیکیهای ماه رمضان یک بیماری معده یا روده یا کلیه یا ضعیفی چشم حساس به روزه یا... سراغشان می آید (توجه کنید ، ناغافل!) هم شکی نیست. این که خیلی ها توانایی هم دارند و اعتقادی به این حرفها ندارند هم درست! این که ... همه اینها درست!   اما قدیمترها...     قدیمترها نه اینکه 50 سال پیش! یعنی از زمان کودکی ما. فرهنگی که ما در آن بزرگ شدیم و...
27 تير 1392

یا دافِعَ البَلیّات!

  من خدایی دارم...     "صانِعُ کُلِّ مَصنوع"     آفریننده من و همسر و فرزندانم.       من خدایی دارم...     " عَونَ المومِنین "     که وقتی ما را می آفریند به حال خود رها نمیکند.       من خدایی دارم...     " حَفِظَنی و کَلانی "     که آن زمان که ما را آفرید تا زمانی که نزد خود میبرد ،نگهدارمان است.     من خدایی دارم...     " کاشِفَ الغَم "     که در غم و اندوه ما را به حال خودمان نمیگذارد. &n...
23 تير 1392

دو راهی

  از اواخر ماه رمضان سال قبل وبلاگ می نویسم. از اواخر ماه رمضان با بلاگفا شروع کردم تا خاطره دخترهایم همیشه برایم بماند. و حال و هوای خودم را ، در مقابل رفتارشان،تا اتفاقاتی که هر روزشان را پر میکند، در خاطرم بماند. این یک سال هر روز از روز قبل شاد تر بودم. چون اینجا دفتر خاطراتی بود که آنچه میخواستم و آنچه در دلم میگذشت می نوشتم بی آنکه سانسوری از احساسم داشته باشم. اینجا نوشتم از همه دغدغه ها و شیرینی ها و تلخی ها. از لحظات ناب مادری ام . از لحظاتی که با هیچ کس نمیتوانستم به این راحتی بگویم . از لحظاتی که فقط خودم درک میکردم و همسرم و دلم میخواست بعدها برای دخترهایم هم بماند. ...
22 تير 1392

سلام بر رمضان!

    این چند روز درگیر ردیف کردن کارهای ماه رمضان بودم. برای من ماه رمضان و آماده بودن قبل از آن همان قدر جنب و جوش دارد که عید نوروز و سال نو دارد. سه روز است که مشغولم و شلوغ! سبزی قرمه آماده شد. مرغ ها شسته و بسته بندی شد. جارو و دستمال کشی انجام شد. سرویس بهداشتی شسته شد. سبد لباسها طی چند نوبت شسته و خالی شد. بوی سیر سرخ شده تمام خانه را پر کرده. میز ناهار خوری به خارج از آشپزخانه منتقل شد برای استفاده موقع سحری خوردن. وسایل و ظروف افطار آماده شد و چیده شد. ظرفهای سحری امشب آماده شد. خورش کرفس در حال جوشیدن است برای سحر. برنج سحری خیس شد. ...
19 تير 1392