بچگی و بچگیهام تموم شد...
27سال پیش در چنین روزی من یک کلاس اولی بودم در انتظار شروع مدرسه ها. با دلی که از همان آغاز برای مدرسه می تپید. درست یادم هست که من با یک جفت کتونی طوسی و یک کیف دوقفله ی قرمز و کرم که قسمت جلوی آن عکس یک ماشین کورسی مسابقه داشت و یک مانتو و شلوار ، که در روزگار ما اسمش روپوش و شلوار بود ؛به رنگ سورمه ای ،شدم یک کلاس اولی. روپوش و شلوارم ، دوخت مامان بود با مدل دکتری (یقه فرنچی که از کنار شانه دکمه می خورد) و سر آستین هایی که مامان برای راحتی ام داخلش کش کشیده بود و سر مچم چین دار میشد. روزی را که وسایل مدرسه را خریدم یادم هست. آنها را روی تکه فرشی که در ایوان خانه مان ، به رسم هر...